روز اولین مهمونی پسرم
25 مهرماه 93 اون روز صبح بارونی بود اما ظهر دیگه هوا آفتابی شد. حدود ساعت 1 با دایی جون مهدی و کاملیا جون رفتیم هتل ، پدر و دایی جون علیرضا زودتر رفته بودن تا همه چیز رو قبل از اومدن مهمونا آماده بکنند دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن و تو توی مهمونی اصلا نخوابیدی و خیلی آروم بودی و همه چیز رو با چشمهای نازت تماشا میکردی. کارت دعوت جشنت رو هم فرناز جون و دایی جون مهدی زحمت کشیدند و اماده کردند که خیلی هم قشنگ شد دستشون درد نکنه ایشالا یه روز جبران کنیم. ...
نویسنده :
مادر سپنتا
19:14